جستجو

محبت و اشباع عواطف در اشعار فارسی

عده ای از انسان ها درباره همنوعان خود، وحدتی را شهود می کنند که منشا دلسوزی به آلام انسان ها و احساس خوشی درخوشی های آنان می باشد. این احساس با این که ممکن است خام بوده و به درجه تصعید عالی نرسیده باشد، با این حال ممکن است با مشاهده زشتی ها و پلیدی ها از افرادی محدود از انسان ها فروکش نماید. و از بین برود، و اگر احساسات واحد مستند به درک برین و عقل ناب و فهم عالی باشد، این احساس، فوق العاده مهم و با ارزش است. ولی آن چه که مهم است، این است که آدمی با مشاهده زشتی ها و پلیدی های افرادی از مردم پست، عاطفه زیبای محبت به انسان های دیگر را از بین نبرد، زیرا این عاطفه بسیار مهم و سازنده است که در همه ادبیات جوامع بشری به نام محبت، تجلی داشته است.
در ادبیات فارسی، محبت و توصیف و تحریک به داشتن آن، بسیار عالی جلوه کرده است. از آن جمله:
به جز بنای محبت که دائم آباد است *** خراب می کند ایام هر بنایی را
«عبرت نائینی»
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی *** مگر بنای محبت که خالی از خلل است
«حافظ»
جز به محبت جهان قرار نگیرد *** کون و مکان باقی از بقای محبت
گر ز محبت نبود هستی انسان*** خانه دل کسی شدی بنای محبت
بر زبر خاک پایدار نماند *** هیچ بنایی به جز بنای محبت
«محسن شمس ملک آرا»
شیرین نشود کام جز از شور محبت *** مستی ندهد جز می انگور محبت
آن آتش موسی و عصا و ید بیضا *** یک شعله بد از نائره طور محبت
دشمن که به سر پنجه شمشیر نشد دوست *** دیدیم که چربید بر او زور محبت
بر نفس عطا غالب اگر گشت عجب نیست*** با شیر ژیان پنجه زند مور محبت «سمیعی عطا»
به جز بنای محبت که تا ابد باقی ست *** شود خراب به گردون اگر بر آری کاخ
«صفایی نراقی»
بنازم به بزم محبت که آن جا *** گدایی به شاهی مقابل نشیند
«طبیب اصفهانی»
باشد به از گلی که زند گلرخی به سر ***  خاری که در طریق محبت به پا رود
«وصال شیرازی»
از گل و خاک برویند و همه نخل و نهال*** ای محبت تو چه نخلی که ز دل می رویی
تا تواند گل خندان محبت گردد *** غنچه دل گره کینه نمی باید کرد
«نورس قزوینی»
گر آسایشی داری از روزگار*** وصال عزیزان غنیمت شمار
به جمعیت دوستان روی نه *** پراکندگی را به یک سوی نه
به دوری مکوش ار که بدخوست یار *** که خود دوری افتد سرانجام کار
«امیرخسروی دهلوی»
نبینی که چون با هم آیند مور *** ز شیران جنگی بر آرند شور
نظر کن بران موی تاریک سر *** که باریک بیند اهل نظر
چو تنهاست از رشته ای کمتر است *** چو پر شد ز زنجیر محکم تر است
«سعدی»
از محبت تلخ ها شیرین شود *** از محبت مس ها زرین شود
از محبت دردها صافی شود *** وز محبت دردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود *** وز محبت سرکه ها مل می شود
از محبت دار تختی می شود*** وز محبت بار بختی می شود
از محبت سجن گلشن می شود *** بی محبت روضه گلخن می شود
از محبت نار نوری می شود *** وزمحبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ روغن می شود *** بی محبت موم آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود*** وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود*** وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سقم صحت می شود *** وز محبت قهر رحمت می شود
از محبت مرده زنده می شود*** وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است *** کی گزافه بر چنین تختی نشست
دانش ناقص کجا این عشق زاد *** عشق زاید ناقص اما بر جماد
«مولوی»
دستور به ایجاد صلح و صفا و خوش بینی در میان انسان ها و توصیه به آن، هم در منابع معتبر اسلامی آمده و هم در ادبیات، جلوه بسیار عالی داشته است. به عنوان نمونه:
یکی نصیت من گوش دار و فرمان کن *** که از نصیحت سود آن کند که فرمان کرد
همه به صلح گرای و همه مدارا کن*** که از مدارا کردن ستوده گردد مرد
اگر چه قوت داری و عدت بسیار *** به گرد صلح در آری و به گرد جنگ مگرد
نه هر که دارد شمشیر، حرب باید ساخت *** نه هر که دارد فازهر زهر باید خورد «ابوالفتح بستی»
امیرالمومنین (ع) پس از ضربتی که بر سر مبارکشان فرود آمد، در ساعات آخر عمر، دو فرزندش امام حسن و امام حسین (ع) را به طوری جدی به اصلاح ذات البین توصیه فرمودند که بالاتر از حدود اشباع عواطف بوده و آن را از بزرگ ترین وظیفه های انسانی معرفی نمودند: «اوصیکما، و جمیع ولدی و اهلی و من بلغه کتابی، بتقوی الله، و نظم امرکم، و صلاح ذات بینکم، فانی سمعت حدکما (ص) یقول: «صلاح ذات البین افضل من عامه الصلاه و الصیام؛ شما و همه فرزندان و دودمانم و هر کسی را که نامه من به او برسد توصیه می کنم به تقوای الهی و نظم امور خویش و اصلاح در میان مسلمانان، من از جد شما رسول خدا (ع) شنیدم که می گفت: اصلاح میان مردم از عموم نماز و روزه برتر است»
آیات قرآنی در توصیف عظمت و ضرورت صلح و اصلاح، در موارد فراوان بیاناتی فرموده است، به عنوان نمونه: «فاتقوا الله و اصلحو ذات بینکم؛ به خدای تقوا بورزید و میان خودتان را اصلاح کنید.» (انفال/ 1)
در انگیزه اشباع انسانی برای هماهنگی و اتحاد، شعرای عالیقدر مضامینی بسیار عالی آورده اند:
بیا تو مونس هم، یار هم، غمخوار هم باشیم *** انیس جان غم فرسوده بیمار هم باشیم
شب آید شمع هم گردیم و بهر یکدگر سوزیم *** شود چون روز، دست و پای هم در کار هم باشیم
دوای هم، شفای هم، برای هم، فدای هم *** دل هم جان هم، جانان هم، دلدار هم باشیم
به هم یک تن شویم و یک زبان و یک دل و یکروی *** سری در کار هم آریم و دوش بار هم باشیم
جدایی را نباشد زهره ای تا در میان آید *** به هم آریم سر بر گرد هم پرگار هم باشیم
حیات یکدیگر باشیم و بهر یکدیگر میریم *** گهی خندان ز هم، که دیده خونبار هم باشیم
به وقت هوشیاری عقل هم گردیم بهر هم *** چون وقت مستی آید ساغر سرشار هم باشیم
شویم از نغمه های عندلیب غم سرای هم *** به بوی و رنگ هم، خود رونق و گلزار هم باشیم
به جمعیت پناه آریم از باد پریشانی *** اگر غفلت کند آهنگ ما هشیار هم باشیم
برای دیده بانی خواب را بر خویشتن ببندیم *** ز بهر پاسبانی دیده بیدار هم باشیم
جمال یکدگر و عیب یکدیگر پوشیم *** قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم
غم هم، شادی هم، دین هم، دنیای هم گردیم *** بلای یکدیگر را چاره ناچار هم باشیم
بلاگردان هم گردیده، گرد یکدگر گردیم *** شده قربان هم، از جان و منت دار هم باشیم
بیا گفتار را خود جامه کردار در پوشیم *** زبان و دست هم گردیم و خدمتکار هم باشیم
نمی بینم به جز همدمی ای فیض در عالم *** بیا دمساز هم، گنجینه اسرار هم باشیم
«فیض کاشانی»

منابع

  • محمدتقی جعفری- زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام- صفحه 134-138

کلید واژه ها

ادبیات شعر محبت احساسات انسان

مطالب مرتبط

کارکرد اجتماعی شعر و ادبیات تطبیق معقول بر محسوس در اشعار فارسی درهم شکستن ناامیدی ها در اشعار مولانا نگاهی به الفاظ قرآنی دیوان حافظ (الله) قانون کنش واکنش انسانها در اشعار فارسی اندیشه های اخلاقی حافظ (رفتار) بلا از دیدگاه عطار نیشابوری (قرآن و حدیث)

اطلاعات بیشتر

ابزار ها