وضعیت دین و فلسفه در سرزمین هند هنگام ظهور بودا
فارسی 7618 نمایش |آشفته بازار فلسفی نیهیلیست ها، سوفسطاییان و دیگران
ویل دورانت، شرایط ظهور بودا را بسیار آشفته می داند و اشاره می کند که اپه نیشدها (اوپانیشادها)، این آشفتگی را به انحاء مختلف بازتاب می دهند. او می گوید: گاهی فرزانگانی برهمنان را به ریشخند می گرفتند، چنان که چاندوگیه اپه نیشد، برهمنان درستی پندار آن زمان را به یک دسته سگ مانند می کند که هر یک دم دیگری را چسبیده، مؤمنانه می گویند «اوم، بخوریم؛ اوم، بنوشیم». یا مثلا سوسنوید اپه نیشد می گوید: نه خدایی هست، نه بهشتی، نه دوزخی، نه تناسخی، و نه جهانی؛ وداها و اپه نیشدها کار ابلهانی خودبین است؛ اندیشه ها موهوم، و کلمات همه دروغ است؛ مردمی که گول این حرفهای پرآب و تاب را خورده اند به خدایان و معابد و «مردان مقدس» می چسبند، گرچه در واقعیت میان ویشنو و سگ هیچ فرقی نیست. یا درباب ویروچنه گفته شده که سی و دو سال شاگرد خود خدای بزرگ، پرجاپتی، بود، و درباره «آن خودی که از بدی، پیری، مرگ، اندوه، گرسنگی، و تشنگی آزاد است، و آرزویش حقیقت است» تعلیم بسیار گرفت، و بعد ناگهان به زمین بازگشت و این تعلیم بسیار پرهیاهو را موعظه کرد که «خود انسان باید در اینجا روی زمین نیکبخت شود؛ باید به خود رسد؛ آنکه خود را اینجا روی زمین نیکبخت می کند، آن که به خود می رسد، هر دو جهان را داراست این جهان و آن دیگری را». در واقع، تصویری شکل می گیرد که در آن، همراه با پارسایانی که درباره برهمن تفکر می کنند، اشخاص گوناگونی را می بینیم که همه ی برهمنان را خوار می شمرند؛ در همه خدایان شک روا می دارند؛ و بی هیچ هراسی نام ناستیکه، یا نه گو، نیهیلیست (هیج باور) را بر خود دارند. مثلا سنجیه، لاادری (آگنوستیک) بود، یعنی زندگی پس از مرگ را نه می پذیرفت و نه انکارش می کرد؛ او در امکان شناسایی شک می کرد، و فلسفه را محدود به جستجوی آرامش می دانست. پورنه کاشیپه قبول فرقهای اخلاقی را رد می کرد، و تعلیمش این بود که روان آدمی برده ی پذیرای بخت و تصادف است. مشکرین گشاله بر این عقیده بود که تقدیر، تعیین کننده همه چیز است، و به نیکی های انسانها توجهی ندارد. کیمبلین انسان را ساخته (چهار عنصر) خاک، آب، آتش، و باد می دانست، و می گفت: «ابله و فرزانه، به هنگام زوال تن، یکسان از میان می روند؛ نابود می شوند؛ و دیگر، پس از مرگ، هستی ندارند». مؤلف رامایانا، برهمن جابالی را در هیئت یک شکاک نمونه نشان می دهد. مثلا جابالی، راما (قهرمان رامایانا) را، که می خواهد دست از پادشاهی بردارد تا سوگندش را نشکسته باشد، ریشخند می کند: جابالی، برهمن دانا و سوفسطایی خوش بیان و سخن آور، که در ایمان و آیین و وظیفه تردید روا می داشت، با پسر جوان شاه آیودهیا چنین گفت: «دلم به حال آنهایی می سوزد که از کامهای دنیایی رو می گردانند، و به جستجوی نیکی برای نیکبختی اخروی می شتابند و در مرگی نابهنگام فرو می روند. غم دیگران را نمی خورم. مردم هر ساله خوراک و چیزهای گرانبهای دیگر را در راه نیاکان از دست رفته ی خود پیشکش کرده، آنها را از میان می برند. ای راما، آیا هیچگاه شده است که مرده غذا بخورد؟ اگر یکی غذا بخورد و دیگری پرورده شود، پس آنهایی که به سفر می روند نیازی به زاد راه ندارند. خویشان آنها می توانند به نام آنها در خانه به برهمنی غذا بدهند! ای رامه چندره، این اوامر و نواهی کتاب مقدس را آموختگانی آورده اند که در واداشتن دیگران به بخشش و پیدا کردن دستاویزهای دیگر ثروت اندوزی چرب دست بودند. ازاین رو ساده دلان را فرمانبردار خویش کرده اند. تعلیمشان این است، «بدهید؛ ببخشید؛ دستگیری کنید؛ خود را مقدس سازید؛ ریاضت بکشید؛ مرتاض شوید». ای راما، فرزانه باش، یقین بدان که جز این جهانی نیست! از آنچه هست بهره مند شو و هر چه ناخوشایند است، آن را به دور افکن! اصلی را بپذیر که برای همه پذیرفتنی باشد». وقتی بودا به سن مردی رسید تالارها، خیابان ها، و جنگل های شمال هند را پر از غلغله بحث های فلسفی دید، که بیشترش رنگ و روی الحاد و ماده گری داشت. اپه نیشدهای متأخر و کهن ترین کتابهای بودایی پر است از اشارات به این مرتدها. دسته ی بزرگی از این سوفسطاییان دوره گرد، یعنی پریباجیکا، بهترین ایام سال را، در شمال هند، از ناحیه ای به ناحیه ی دیگر می رفتند. و پی شاگرد فلسفه، یا دنبال مخالفان خود می گشتند. برخی از آنها منطق را فن اثبات هر چیزی می دانستند و آن را تعلیم می دادند و صاحب القابی مثل «موشکاف» و «مارماهی لولنده» شده بودند؛ برخی دیگر نیستی خدا، و بی حاصلی فضیلت اخلاقی را نشان می دادند. گروه انبوهی جمع می شدند که به این گونه گفتارها و مناظرات گوش بدهند؛ برای آنها تالارهای بزرگی ساخته بودند؛ و گاهی فرمانروایان هم به کسی که از میان این مبارزان معنوی پیروز بیرون آمده باشد، پاداش می دادند. عصر بودا حیرت آور اندیشه ی آزاد، و عصر هزاران آزمون فلسفی بود. از این شکاکان چندان چیزی باقی نمانده است، و یاد آنها کما بیش منحصرا از خرده گیری دشمنانشان باقی مانده است. قدیمی ترین این نامها بریهسپتی است، اما آثار نیهیلیستی او ازمیان رفته است؛ و تمام چیزی که از او به جا مانده شعری است که، با زبان عاری از هرگونه ابهام ناشی از مسائل مابعدالطبیعه، به برهمنان خرده می گیرد.
تشکیل مکتب مادی هندی (چارواکه)
از کلمات قصار بریهسپتی، سراسر، یک مکتب مادی هندی پدید آمد، که، به اعتبار نام یکی از ماده گرایان، آن را چارواکه نامیدند. آنان به این فکر که وداها را حقیقتی می داند که از آسمان نازل شده می خندیدند؛ بنابر استدلال آنها، حقیقت را هرگز نمی توان شناخت، مگر از راه حواس، حتی به عقل هم نباید اعتماد کرد، زیرا صحت هر استنتاجی نه فقط به مشاهده درست و استدلال صحیح بستگی دارد، بلکه به این فرض هم موکول است که آینده چون گذشته عمل خواهد کرد؛ و در این باره، چنان که دیوید هیوم گفته است، یقینی در کار نیست. هواخواهان مکتب چارواکه می گفتند چیزی که حواس آن را درک نکند، وجود ندارد؛ پس روح، که حواس آن را درک نمی کند، یک فریب است، و آتمن هم نیرنگی بیش نیست. ما، نه در تجربه و نه در تاریخ، اثری از مداخله نیروهای فراتر از طبیعی را در جهان نمی بینیم. تمام نمودها طبیعی هستند؛ فقط ساده لوحان آنها را به اهریمنان یا خدایان نسبت می دهند. ماده تنها واقعیت است؛ تن ترکیبی از اتمهاست؛ ذهن صرفا ماده اندیشنده است؛ تن است که حس می کند، می بیند، می شنود، فکر می کند، نه روح. «چه کسی روح را دیده که در حالتی جدا از تن وجود داشته باشد؟» نه خلودی در کار است، و نه دوباره زاییده شدنی. دین، گمراهی، بیماری، یا نیرنگ است؛ فرض خدا برای روشن شدگی یا فهم جهان بی فایده است. مردم دین را لازم می دانند، فقط به این دلیل که به آن خو گرفته اند و، هنگامی که رشد دانش این ایمان آنها را نابود کند، کمبود و پوکی آزارکننده ای احساس می کنند. اخلاق هم طبیعی است؛ یک قرارداد اجتماعی و یک وسیله ی آسایش است، نه یک فرمان الاهی، طبیعت به بد و خوب، به عیب و هنر کس اعتنایی ندارد، و می گذارد که خورشید، بی هیچ تبعیضی، بر بدکاران و پارسایان بتابد؛ اگر طبیعت یک صفت اخلاقی داشته باشد همان بی اخلاقی فراتر از تجربه ی آن است. چه حاجت که به غریزه و میل خود لگام بزنیم، چون اینها را طبیعت به انسان آموخته است. فضیلت خطاست؛ مقصود از زندگی، زیستن است، و تنها فراشناخت سعادت و نیکبختی است. این فلسفه انقلابی چارواکه به عصر وداها و اپه نیشدها پایان داد. چنبره برهمنان را بر ذهن هند سست کرد، و جامعه هندی را در خلئی گذاشت که تقریبا رشد دین نویی را ناگزیر کرده اما این ماده گرایان کارشان را چنان کامل عیار انجام داده بودند که هر دو دین نویی که برای جایگزینی ایمان ودایی عرضه شد، پرستشی بدون خدا بود. هر دو به جنبش ناستیکه یا نیهیلیسم تعلق داشتند؛ و هر دو را دو تن از طبقه ی جنگجویان (کشتریه) بنیاد نهاده بودند، نه برهمنان، و از واکنش به آداب و تشریفات و خداشناسی برهمنانه پیدا شده بودند. با آمدن آیین بودا دوران جدیدی در تاریخ هند آغاز شد.
طلوع آیین بودا
در چنین آشفته بازار بزرگ فکری در هند بود که آیین «بودا» طلوع کرد و نفحه تازه ای به روح کهنسال این سرزمین دمید و باب نوی در پژوهش چگونگی رنج جهانی گشود و ارتداد و نیهیلیسم و ماده گرایی چارواکه را مهار کرد بلکه کیش هندو را برای مدت مدیدی تحت الشعاع قرار داد. البته با اینکه «بودا» پاره ای از معتقدات هندوان را طرد کرده و روش تازه ای برای نجات و گریز از دایره مرگ و حیات برگزیده بود، مع ذلک افکار و معتقدات او متأثر از رایحه ی «اپه نیشدها» و آیین هندو است. «ریس دیویدس » محقق بزرگ بودایی معتقد است که «گوتمه » هندو به دنیا آمد و هندو درگذشت. یگانه امتیاز و تازگی بودا نسبت به دیگران، سازمان و توسعه دادن آیین و تلطیف و تعالی مطالبی است که دیگران نیز به خوبی بودا ادا کرده بودند. فرق اساسی بین او و اساتید دیگر هندو ناشی از جدیت عمیق و توجه خاص او به بشر دوستی است. آیین قدیم بودایی در ابتدای امر چون اندیشه ای نوساخته، در رشته معنوی هندو جلوه نمی کند و بودا خود همواره اذعان داشته است آیینی که وی به مکاشفه از نو باز یافت، راه کهن و طریقه ی جاودانی آریایی است. «اولدنبرگ» معتقد است که آیین «بودا» نه فقط وارث مبانی مهم کیش برهمنی است بلکه رنگ فکری و معنوی و احساس دینی آن هم تحت تأثیر معنویت هندو است.
بودا؛ روح فلسفه هندی و روح فلسفه یونانی
تقریبا پانصد سال پیش از آنکه شاهد تحول و تغییری در فلسطین باشیم در دو ناحیه دور افتاده از یکدیگر یعنی یونان و هند حوادثی شگفت در میان ملل هند و اروپایی به وقوع پیوست. در یونان، طریقه ها و کیشهای سری، «ارفیک» طریقه ای که شاگردان «فیثاغورس» از آن پیروی می کردند به وجود آمد، تشریفات مذهبی آنها شامل اعمالی نظیر عشاء ربانی و تبرک نان و شراب و فرا گرفتن تعلیمات مقدس یعنی قوانین زندگی خردمندانه و متکی به عشق به تقوی بود، هدف آنها نیز عبارت بود از «ایجاد ایمان به زیبایی ها و روشنی های جهان دیگر در مردمان پاک». پس از آن، به زودی، حجاب اعتقاد و تخیل برطرف شد و یقین علمی جایگزین آن گردید، و عجیب ترین و بزرگ ترین مردان آتن، «سقراط» نخستین کسی که قوانین دقیق و عمیق حکمت عملی و رفتار انسانی را تعیین نمود ثابت کرد که تقوی و فضیلت، آموختنی و فرا گرفتنی است. از طرف دیگر، در هندوستان یکی از مشهورترین مصلحان بیشمار عالم، که در آن هنگام در لباس راهبان گردش می کرد یعنی «گوتمه بودا» آن استعداد روحانی و نیرومندی را در خود احساس نمود که به وسیله ی آن ممکن بود خدایان و افراد انسان را از زندان دردناک و رنج خیز حیات به آزادی و آرامش ابدی رساند. درمیان دو روح هندی و یونانی، تضاد عجیب مشهود است. ولی از لحاظ تاریخی، به وسیله ی مسئله اسرارآمیز رنج، می توان آن دو را به یکدیگر تشبیه کرد. با این وصف، نمی توان فکر و احساس، و یا تعمق علمی و کشف و شهود را با یکدیگر آمیخت و اختلاف این دو نوع وسیله ی معرفت، بسیار عظیم است، اما در تفاوت اساسی میان طریقه سقراط با روش بودا و مسیح، قانون اصلی و ناموس حتمی تاریخ حکمفرماست. چون موضوع را از لحاظ تاریخی مورد دقت قرار دهیم متوجه می شویم که فکر بشر پس از قرنها احساس نمود که باید تغییری اساسی در اصول خود بدهد، ملت یونان در برابر این درخواست و احساس، فلسفه ای نوین به جهانیان عرضه داشت و ملت اسرائیل، دینی جدید به وجود آورد ولی روح هندی آن سادگی را نداشت که بتواند بدون دانستن، ایمان پیدا کند و این روشن ضمیری متهورانه را نیز فاقد بود که بدون ایمان، به مرحله دانش برسد و بنابراین لازم بود طریقه ای به وجود آید که هم فلسفه باشد و هم دین و در عین حال نه فلسفه باشد و نه دین. این است که کیش بودایی پدید آمد.
منـابـع
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت- بخش فلسفه هند
داریوش شایگان- ادیان و مکتب های فلسفی هند- جلد 1
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها