شخصیت عمرو عاص (معاویه)

فارسی 5207 نمایش |

معاویه و عمرو

حضرت أمیرالمؤمنین نامه ای نوشت، و معاویه را به بیعت با خود دعوت فرمود؛ معاویه در این موضوع، با برادر خود، عتبة بن ابی سفیان مشورت نمود عتبة گفت: «در این امر از افکار عمرو بن عاص استمداد کن چه، تو زیرکی و مآل اندیشی او را کاملا می دانی؛ عمرو، در زندگی عثمان از امر او کناره گرفت و بدان که نسبت به تو بیشتر کناره گیری خواهد کرد؛ مگر اینکه دین او را بخری و در مقابل بهای مناسبی برایش قرار دهی. در این صورت است که او با تو بیعت خواهد نمود چه او مردی است دنیا طلب.»
در آن موقع عمرو بن عاص در فلسطین بود؛ معاویه به او نوشت: «همانا کار علی و طلحه و زبیر چنان شد که حتما به تو رسیده و مطلعی؛ مروان بن حکم با گروهی دیگر از بصره که از فرمانده خود سرپیچی کرده اند به طرف ما آمده اند و جریر بن عبدالله درباره بیعت با علی به نزد من آمده ولی من ابراز عقیده و تصمیم خود را متوقف به نظر تو نموده ام؛ اکنون به نزد من بیا، تا نسبت به این امر با تو مذاکره نمایم.»
عمرو بن عاص، پس از خواندن نامه معاویه، با پسران خود عبدالله و محمد مشورت نمود و نظر آنها را خواست؛ عبدالله گفت: «به نظر من رسول خدا هنگام درگذشت، از تو خشنود بود و همچنین دو خلیفه بعد از آن حضرت؛ و هنگام کشته شدن عثمان هم که تو حضور نداشتی؛ بنابراین در خانه خود بمان، تو را که خلیفه نمی کنند و هم نمی خواهی حاشیه نشین دربار معاویه گردی؛ آنهم برای رسیدن به دنیای ناچیزی که ممکن است از آن هم محروم گردی و دوران عمرت سر آید.» محمد (پسر دیگر عمرو) گفت: «به نظر من، تو بزرگ قریش و عهده دار امور آنهائی، اگر این امر صورت قطعی به خود بگیرد و امر خاتمه یابد و تو گمنام و مهجور باشی؛ باعث کوچک شدن تو خواهد شد؛ بنابراین مصلحت آن است که به اهل شام ملحق شوی و خود چون دیگری دستی برآری و در مقام خونخواهی عثمان قیام کنی، بدین وسیله است که تو با بنی امیه راه سلامت را پیموده ای.»
عمرو، در جواب گفت: «اما نسبت به رأی تو ای عبدالله! خیر و صلاح دین مرا در نظر گرفته ای ولی تو ای محمد! خیر و صلاح دنیای مرا پیشنهاد کردی و اکنون باید من در این دو امر مطالعه کنم،»

شعر عمرو

شب هنگام، خانواده او عمرو را می دیدند که این اشعار را با صدای بلند می خواند؛
تطاول لیلی للهموم الطوارق *** و خوف التی تجلو وجوه العوائق
و إن ابن هند سائلی أن أزوره *** و تلک التی فیها بنات البوائق
أتاه جریر من علی بخطة *** أمرت علیه العیش ذات مضائق
فإن نال منی ما یؤمل رده *** و إن لم ینله ذل ذل المطابق
فو الله ما أدری و ما کنت هکذا *** أکون و مهما قادنی فهو سائقی
أخادعه إن الخداع دنیة أم اعطیه *** من نفسی نصیحة وامق
أم اقعد فی بیتی و فی ذاک راحة *** لشیخ یخاف الموت فی کل شارق
و قد قال عبد الله قولا تعلقت *** به النفس إن لم تقتطعنی عوائقی
و خالفه فیه أخوه محمد *** و إنی لصلب العود عند الحقائق
«شب هنگام، افکار و حوادث کوبنده بر من چیره گشت و مرا در ترس و اندیشه هائی قرار داد که چهره موانع و گرفتاریها از آن جلوه گر بود. پسر هند (معاویه) خواهان دیدار من است، و همین امر است که مایه فساد و تباهی از آن تولید می شود. جریر، نامه علی را برای معاویه آورده؛ نامه ای که زندگی او را تلخ و تنگی و دشواریها، او را فرا گرفته. پس اگر با موافقت من، او به آرزوی خود برسید نامه را رد می کند، و اگر به آرزوی خود نرسد خواری و بیچارگی دامنگیر او می شود! به خدا قسم، نمی دانم چه کنم، در حالی که من (در این گونه امور) چنین زبون و درمانده نبودم؛ او پیوسته مرا به سوی خود کشانده و اکنون مرا به سوی اجراء مقاصد خود سوق می دهد!! آیا با او مکر کنم؟ این که صفتی است پست و نکوهیده! و یا خود را فدای او کنم و با او با کمال خیر اندیشی همکاری نمایم؟! و یا در خانه خود بنشینم که برای شخص سالخورده ای چون من که پیوسته از مرگ می هراسم، آرامش و راحتی است. عبدالله (پسر عمرو)، همین رأی و نظر را به من گفته و در من مؤثر واقع شد؛ اگر موانع (طمع و هوای نفس) مرا از این نظر جدا نکند! و محمد (فرزند دیگر عمرو) با او در این رأی مخالف بود. و من خود در تشخیص واقعیات، محکم و استوار می باشم.»
در این هنگام عبدالله گفت: «شیخ رفت.» (کنایه از اینکه عمرو به معاویه پیوست) و یعقوبی نوشته: «شیخ بر پاشنه های پای خود بول کرد و دین خود را به دنیا فروخت؛ صبحدم، عمرو وردان غلام خود را طلبید؛ وی غلامی زیرک و آزموده بود پس از حضور غلام، عمرو چندین بار به او امر و نهی کرد، وردان بار سفر را بگشا، وردان بار سفر را ببند و... وردان به او گفت: ای ابا عبدالله! گوئی عقل خود را از دست داده ای! می خواهی آنچه در دل داری به تو بگویم؟ عمرو گفت: وای بر تو بگو، گفت: دنیا و آخرت در قلب تو به مبارزه و نبرد برخاسته اند با خود می گوئی: اگر با علی بیعت کنم به آخرت رسیده ام ولی از دنیا نصیبی ندارم، ولی آخرت محرومیت دنیایم را جبران می کند. ولی با معاویه دنیا هست و از آخرت بی نصیب می مانم اما بهره دنیا محرومیت آخرت را جبران نمی کند؛ اکنون تو بین این دو فکر در تردیدی و نمی دانی کدام را بپذیری. عمرو گفت: قسم به خدا که خطا نرفته ای، راست پنداشته ای که حال من چنین است، می خواهم بدانم نظر تو در این امر چیست؟ وردان گفت: نظر من این است که تو کناره گیری و در خانه بمانی، اگر اهل دین غلبه یافتند، تو در پناه دین آنها زندگی می کنی؛ و اگر اهل دنیا غالب شدند، از وجود تو در امر دنیاشان بی نیاز نیستند. عمرو گفت: اکنون این راه را به من پیشنهاد می کنی که قوم عرب آگاه شده اند من به طرف معاویه رهسپارم؟» و هنگام عزیمت، این اشعار را می خواند:
یا قاتل الله وردانا و فطنته *** أبدی لعمرک ما فی النفس وردان
لما تعرضت الدنیا عرضت لها *** بحرص نفسی و فی الأطباع إدهان
نفس تعف و أخری الحرص یقلبها *** و المرء یأکل تبنا و هو غرثان
أما علی فدین لیس یشرکه *** دنیا و ذاک له دنیا و سلطان
فاخترت من طمعی دنیا علی بصر *** و ما معی بالذی أختار برهان
إنی لأعرف ما فیها و أبصره *** و فی أیضا لما أهواه ألوان
لکن نفسی تحب العیش فی شرف *** و لیس یرضی بذل العیش إنسان
عمرو لعمر أبیه غیر مشتبه *** و المرء یعطس و الوسنان و سنان
«وردان! خدا تو را و زیرکیت را نابود سازد، چه، به جان تو قسم که آنچه در دل من بود، آشکار ساختنی. هنگامی که دنیا به من رو نمایاند، من نیز از روی حرص و آز به او روی نمودم. نفوس مختلفند، بعضی خود را از آلودگی دنیا حفظ می کنند و بعضی دیگر دنیا آنها را دگرگون می سازد. آری، شخص گرسنه ای که طعمه ای نیافته، برای رفع گرسنگی کاه را هم می خورد. اما علی، او دین خالص است و دنیا در دستگاه او راهی ندارد ولی معاویه دنیا و سلطنت است و منهم از فرط طمع، بینش و خرد خود را از دست داده ام و لذا دنیا را اختیار نموده ام و در این سوء اختیار، برهانی در دستم نیست. من همه آفاتی که در دنیا و طلب آن هست، می دانم ولی در دلم رنگهائی از شیفتگی دنیا موجود است و در عین حال نفس من دوست دارد با شرافت زندگی کند و هیچ انسانی راضی به ذلت و خواری در زندگی نیست. به جان پدرم قسم که امر بر من مشتبه نشده است.»

مکر

پس از این جریان، عمرو حرکت کرد و به معاویه پیوست، ابتدا چون احتیاج معاویه را می دانست (از روی مکر) از او دوری گزید و این دو با یکدیگر مکر و حیله ها داشتند؛ چون به مجلس معاویه وارد شد، معاویه گفت: «ای اباعبدالله! امشب سه گزارش به ما رسیده که لازم است نزد ما محفوظ بماند و در خارج انتشار نیابد!» عمرو گفت: «بگو چیست؟» معاویه گفت: «همانا محمد بن ابی حذیفه که در مصر زندانی بود، قید و بند را در هم شکسته و با یارانش خارج شده اند و این پیشامد برای دین آفتی است. گزارش دیگر اینکه: قیصر روم، گروهی از رومیان را بر انگیخته تا بر شام غلبه کنند. گزارش سوم اینکه، علی به کوفه رسیده و آماده عزیمت به سوی ماست.» عمرو گفت: «هیچ یک از این سه امر که گفتی، اهمیتی ندارد؛ اما امر محمد بن ابی حذیفه، چیز مهمی نیست او را همانند دیگران (که قیام می کنند) سپاهی به سویش اعزام می داری، یا او را می کشند و یا دستگیرش کرده به نزد تو خواهند آورد، و اگر هم بگریزد باز زیانی به تو نمی رسد. اما قیصر روم، چند تن از کنیزکان ماهرخ نورس رومی را با مقداری ظروف طلا و نقره به عنوان هدیه برایش بفرست و از او تقاضای صلح و سازش نما که به زودی تقاضای تو را می پذیرد. اما علی، نه به خدا سوگند که عرب در هیچ امری او و تو را یکسان نمی بینند در جنگ، علی نصیب و موقعیتی دارد که احدی از قریش دارای چنان موقعیتی نیست؛ او دارای موقعیتی خاص است و صلاحیت آن را دارد مگر آنکه بر او ستم روا داری.»
در روایت دیگر است که معاویه به عمرو گفت: «من تو را به سوی خودم خواندم برای نبرد با این مرد، که به پروردگارش عصیان نموده و خلیفه رسول خدا را کشته و فتنه به پا نموده و باعث پراکندگی امت گشته است و قطع رحم نموده.» عمرو گفت: «منظورت کیست؟» معاویه گفت: «منظورم علی است.» عمرو گفت: «ای معاویه! به خدا قسم تو با علی همسنگ نیستی! تو افتخار هجرت، و پیشدستی در اسلام، و رفاقت و همراهی با پیامبر خدا در نبردها را نداری و همچنین در دانش و نیروی فهم و درک همانند او نیستی! به خدا قسم، با همه این مزایا، علی را حد و حدودی خاص است و امتحان و ابتلاء خدائی او را نصیب و موقعیت نیکوئی است و با این کیفیت اگر من با تو بر علیه او همراه شوم با همه خطرها و مشکلات و آلودگیهائی که دارد، چه پاداشی برای من در نظر گرفته ای؟» معاویه گفت: «این امر در اختیار تو است.» عمرو گفت: «حکومت مصر و مزایای آن را به من واگذار.»
معاویه بعد از این پیشنهاد تأمل کرد و در فکر فرو شد. و در روایتی این تکه چنین نقل شده که معاویه در مقابل پیشنهاد عمرو، به عمرو گفت: «بر من ناگوار است که عرب درباره تو قضاوت کند بر اینکه تو در این امر هدفت رسیدن به دنیا بوده است!» عمرو در پاسخ معاویه گفت: «دست از این سخنان بردار.» معاویه گفت: «من اگر می خواستم با تو مکر کنم و فقط به امیدوار ساختن تو اکتفا نمایم، هر آینه این کار را می کردم.» عمرو گفت: «نه به خدا قسم، چون منی به هیچ وجه تحت تأثیر مکر و خدعه قرار نمی گیرد، من زیرکتر از آنم که با سخنی امیدوار شوم.» معاویه گفت: «سر خود را نزدیک آر تا رازی با تو بگویم.» عمرو سر خود را نزدیک برد، معاویه گوش او را گاز گرفت و به او گفت: «این خود خدعه بود، مگر جز من و تو در این اطاق کسی هست؟!»

دین فروشی

عمرو در این هنگام ابیات ذیل را انشاء نمود و گفت:
معاوی لا أعطیک دینی و لم أنل *** بذلک دنیا فانظرن کیف تصنع
فإن تعطنی مصرا فأربح بصفقة *** أخذت بها شیخا یضر و ینفع
و ما الدین و الدنیا سواء و إننی *** لآخذ ما تعطی و رأسی مقنع
و لکننی أغضی الجفون و إننی *** لأخدع نفسی و المخادع یخدع
و أعطیک أمرا فیه للملک قوة *** و إنی به إن زلت النعل أصرع
و تمنعنی مصرا و لیست برغبة *** و إنی بذا الممنوع قدما لمول
«معاویه! مادام که به دنیای مقصود خود نرسم، دین خود را به تو نمی فروشم، بنگر که چه خواهی کرد. اگر حکومت مصر را به من بدهی، از معامله خوبی بهره مند شده ای در برابر پیرمردی سالخورده در اختیار داری که با رأی و حیله خود می تواند مصدر هر خیر و شری باشد. دین و دنیا در کفه ترازو یکسان نیستند و من چشم بسته آنچه را به من عطا کنی، می گیرم. من مژگان خود را در این معامله بر هم گذاشته، و خود را فریب می دهم و در مقابل نیروئی در اختیارت قرار می گیرد که برای پادشاهی تو بسیار سودمند است و اگر من در این کار دچار لغزش و خطا گردم، به زمین خواهم خورد. تو مصر را از من باز می داری و حال آنکه مصر، عطای زیادی نیست ولی من از زمانهای پیش بدان حریص بوده ام.»
معاویه به عمرو بن عاص گفت: «آیا می دانی که منطقه مصر از حیث اهمیت چون منطقه عراق است؟» عمرو گفت: «بلی، اما این منطقه هنگامی برای تو دارای این ارزش و موقعیت است که از آن تو گردد و هنگامی از آن تو می شود که در عراق بر علی مسلط شوی و حال آنکه اهل عراق، به علی پیوسته و اطاعت او را گردن نهاده اند!» در این موقع عتبة بن ابی سفیان وارد شد و به معاویه گفت: «آیا راضی نمی شوی در مقابل عمرو و فعالیتهایش، مصر را به او واگذاری؟ آن هم به این شرط واگذار کنی که با کمک او به مقصود برسی و به نتیجه نائل گردی؟! کاش تو بر شام غلبه نمی کردی و پیروز نمی شدی.» معاویه به عتبه گفت: «امشب در نزد ما باش» پاسی که از شب گذشت، عتبه با صدای بلند که معاویه هم بشنود این اشعار را خواند:
أیها المانع سیفا لم یهز *** و إنما ملت علی خز قز
إنما أنت خروف ماثل *** بین ضرعین و صوف لم یجز
أعط عمرا إن عمرا تارک *** دینه الیوم لدنیا لم تحز
یا لک الخیر فخذ من دره *** شخبه الأولی و أبعد ما غرز
و اسحب الذیل و بادر فوقها *** و انتهزها إن عمرا ینتهز
أعطه مصرا و زده مثلها *** إنما مصر لمن عز فبز
و اترک الحرص علیها ضلة *** و اشبب النار لمقرور یکز
إن مصرا لعلی أو لنا *** یغلب الیوم علیها من عجز
«ای کسی که باز می داری شمشیری را که هنوز به اهتزاز در نیامده است. و با این روش تو راحت هستی. تو مانند گوسفندی هستی که شیر اولش را دوشیده و برای بار دوم پشم او را نچیده اند تا فربه شود. اگر می خواهی نتیجه بگیری، از شیر اول که ریزش دارد بهره بگیر، و از بهره بعدی خودداری کن تا فربه شود و اینها کنایه است از اینکه باید حداکثر بهره را در این موقع بگیری و خود بینی نکنی. دامن از تنبلی فروکش، و فرصت را قبل از فوتش غنیمت شمار و او (عمرو) را به جنبش در آر. او آماده جنبش است، مصر را بدو بده و مانند آنرا نیز بیفزای، همانا مصر، از آن کسی است که بر آن پیروز گردد و با قهر و غلبه بر آن مسلط شود؛ حرص و آز را از خود دور کن که از گمراهی است و نائره جنگ را بر افروز وگرنه تو فریب خورده ای. همانا مصر اکنون بین ما و علی است؛ هر یک از ما غلبه کنیم از عجز و ناتوانی آن دیگری است.»
معاویه پس از استماع سخنان عتبه، فرستاد عمرو را حاضر کردند و تعهد کرد ولایت مصر را به او بدهد. عمرو گفت: «خدا را بین خود و تو در این عهد و پیمان گواه می گیرم.» معاویه گفت: «آری، خدا بر آنچه من به نفع تو تعهد نموده ام گواه است، اگر کوفه را فتح نمودیم.» عمرو گفت: «خدا بر آنچه بین ما گذشت وکیل باد.» و از نزد معاویه بیرون شد. همین که به منزل برگشت، فرزندانش سؤال کردند که «چه کردی؟» گفت: «فرمان حکومت مصر را به ما داد.» گفتند: «مصر در برابر سلطنت بر عرب چه قدر و ارزشی دارد؟» عمرو گفت: «اگر مصر نتواند شکم شما را سیر کند، خدا هیچگاه شکم شما را سیر نگرداند!» معاویه در ضمن فرمان خود قید کرده بود: «مشروط بر اینکه از اطاعت اوامر او سرپیچی نکند.» و عمرو هم در تعهد خود نوشت: «مشروط بر اینکه اطاعت او اعطاء ولایت مصر را نقض ننماید» و هر یک از این دو با این دو شرط که بر هم کردند با هم مکر ورزیدند.
مصادر بحث: کتاب «صفین» ابن مزاحم ص 20- 24، «کامل» مبرد ج 1 ص 221، شرح ابن ابی الحدید ج 1 ص 136- 138، تاریخ یعقوبی ج 2 ص 161- 163، «رغبة الآمل من کتاب الکامل» ج 3 ص 108 «قصص العرب» ج 2 ص 362.
 

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 256

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد