خلافت امام حسن علیه السلام و جنگ با معاویه
فارسی 4976 نمایش |پانزدهم ماه رمضان، روز میلاد امام دوم، امام حسن مجتبی است، نوه بزرگ (سبط اکبر) پیامبر، پسر ارشد علی و فاطمه (ع) ملقب به «مجتبی» و «امین» و «تقی»، (یعنی پرهیزگار).
امام حسن، شب سه شنبه، پانزدهم ماه رمضان سال سوم هجری، در مدینه، متولد شد. و در سال چهلم هجری (پس از شهادت حضرت علی) به امامت و خلافت رسید. اهل سنت، امام حسن را، «امیرالمؤمنین حسن» گویند، و برخی از آنان، امام را پنجمین «خلیفه راشد» شمارند.
هنگامی که امام حسن به خلافت رسید، سالها بود که معاویه بر شام ولایت داشت. وی که از جنگ صفین، به علت حیله های عمرو عاص، شکست ناخورده بازگشته بود، در صدد برآمد تا از راه حیله انگیزی، با امام حسن نیز درافتد، و کار را بر امام تباه کند، و ارکان امامت و خلافت حق را متزلزل سازد. امام نیز از دسیسه کاریهای معاویه آگاه بود. از این رو نامه ای به او نوشت:
«جاسوسان می فرستی، و مکرها و حیله ها می انگیزی، فکر می کنم اراده جنگ داری. اگر چنین است من نیز مهیای جنگم.»
مرکز حکومت امام حسن (ع)، در عراق (کوفه) بود. هنگامی که مردم با او بیعت کردند، کارگزاران خویش را به شهرها فرستاد و برای جنگ با معاویه آماده شد، و به فراهم کردن و مجهز ساختن سپاهیان خویش بپرداخت. امام، مغیره بن نوفل را در کوفه به نیابت خود بگماشت، و «نخیله» (جایی نزدیک کوفه، از سوی شام) را لشکرگاه کرد، و فرمود تا مغیره مردم را برای جنگ با معاویه برانگیزاند. سپس خود با سپاه از نخیله کوچ کرد، و به محلی به نام «دیر عبدالرحمان» رفت. در آنجا سه روز ماند تا همه سپاه گرد آیند. آنگاه عبیدالله بن عباس و قیس بن سعد انصاری را، با 12 هزار تن، از دیر عبدالرحمان به جنگ معاویه، به عنوان آغاز درگیری و جهاد، گسیل داشت.
معاویه همواره در تضعیف جبهه امام می کوشید، و با وعده و وعید و دسیسه و نیرنگ بسیار، و صرف کردن اموال عمومی، در راه خریدن اشخاص، فعالیتی دامنه دارمی کرد. او از استقرار حکومت حق و نظام عدل می هراسید، چون چنین نظامی، فوری شر او را از سر ملت مسلمان دفع می کرد، و یک لحظه دست چون او کسی را برای اسراف و قتل و جنایت باز نمی گذاشت. این بود که با همه امکانات خود می کوشید، تا قدرت کوفه را متلاشی سازد، و از دست فرزند بزرگ علی رهایی یابد. می دانیم که چند تن از خوارج (گروهی که درجنگ صفین، با زمینه سازیهای معاویه و عمرو عاص، پیدا شدند، و به مخالفت و دشمنی با علی برخاستند، و کین او را در دل گرفتند)، در میان سپاه امام بودند. اینان در ظاهر نسبت به امام حسن ابراز وفاداری می کردند، اما در باطن، از او که پسر ارشد که علی بود، کینه ای سخت در دل داشتند و در صدد انتقام بودند. معاویه که از این موضوع آگاه شده بود، از آن بهره برداری کرد، و به هر یک از آنان (از جمله، عمروبن حریث، شبث بن ربعی و...) نوشت که «اگر حسن را به قتل رسانی، دویست هزار درهم به تو می دهم، و دخترم را به همسری تو در می آورم.»
در همین اوقات، روزی یکی از این افراد، هنگامی که امام در حال نماز بود، به سوی او تیری افکند. تیر کارگر نیفتاد، زیرا که امام (چون در حال جنگ بود) در زیر جامه زره بر تن داشت، لیکن از این اقدام در سپاه امام رخنه ها افتاد، تا آنجا که از میان خود این کوفیان، گروهی بر او حمله بردند و خیام او را غارت کردند، و به هنگامی که امام از «ساباط مداین» می گذشت، خنجری مسموم بر رانش زدند، که تا استخوان نفوذ کرد و او را از اسب بر زمین افکند.
در این گیر و دارها، از قیس بن سعد انصاری (سردار دوم سپاه امام) نامه ای رسید به این مضمون:
«چون عبیدالله بن عباس (سردار اول سپاه) در دهکده حبوبیه، سپاه را در برابر لشکرگاه معاویه به جای داد، معاویه کسی نزد او فرستاد و او را به سوی خویش دعوت کرد، و به عهده گرفت که هزار هزار درهم به او بدهد، نیمی نقد و نیمی پس از وارد شدن معاویه به کوفه. بدینگونه عبیدالله خویشتن را بفروخت، و شب هنگام از لشکرگاه بگریخت، و به سپاه معاویه بپیوست.»
بدینسان، سست عنصری و بی ثباتی آن مردم، کم کم، روشن می گشت. از طرف دیگر، شیعه، در نزدیکی همین اوقات، جنگهای «جمل» و «صفین» را پشت سر گذاشته بود، و در رکاب علی (ع) شمشیرها زده بود، و بسیاری از افراد ثابت قدم و مردان دلاور خویش را از دست داده بود. امام حسن، با آگاهی و توجه به همه این مقدمات و زمینه های نامساعد، و پس از اصرار برخی از اصحاب و اطرافیان خود (که از جنگ خسته شده بودند، و همواره می خواستند تا امام صلح را بپذیرد) صلح پیشنهاد شده از طرف معاویه را پذیرفت، و با اکراه به آن تن در داد.
منـابـع
محمدرضا حکیمی- بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی- صفحه 89-86
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها