نگاهی به انواع دنیانگری انسان
فارسی 1108 نمایش |آدمیان از نظر بینش و طرز تفکر و ادراکشان درباره ی دنیا مختلفند و افکار و عقاید گوناگون دارند. جمعی معتقدند که مقصود از زندگی انسان در دنیا همین است که کار کند تا قوت و غذا به دست آورد و سپس غذا بخورد تا نیروی کار بیابد. «فیأکلون لیکسبوا ویکسبون لیاکلوا»، «می خورند تا کار کنند کار می کنند تا بخورند». اینان، بدیهی است که دیگر مجالی برای کسب معارف و کمالات معنوی نخواهند داشت، سراسر عمرشان در محرومیت و بی خبری از برکات حقایق دینی و حتی تهی دستی از لذات دنیوی خواهد گذشت. این بینوایان نه از «دین» خبری خواهند گرفت و نه از «دنیا» بهره ای خواهند برد. «فانه یتعب نهارا لیاکل لیلا و یإکل لیلا لیتعب نهارا و ذلک کسیر السوانی فهو سفر لا ینقطع الا بالموت»، «زیرا که چنین آدم مسکین، روز رنج میبرد تا شب بخورد و شب می خورد تا روز رنج ببرد، مانند شتران آبکش ]که همیشه در رفت وآمد بین چاه آب و مزرعه اند و با این سیر مداوم به جایی هم نمی رسند[. سپس سیر اینان سیری است که جز با مرگ اختتام پذیر نمی باشد ]و طبعا فرصتی برای تنبه فکری و سیر روحی در مراحل عالیه ی انسانی نمی یابند[».
جمع دیگری که خود را باهوش و زیرک پنداشته اند، عقیده بر این دارند که دنیا، جای رنج بردن و خون دل خوردن نیست، بلکه هدف خوش بودن است و لذت بردن و لذا معتقدند تا آنجا که ممکن است و از دست آدمی ساخته است، باید در کامیابی از ملذات و اشباع شهوات از هر قبیل که هست و به راهی که پیش آمده است بکوشد و ارضای تمنیات خویشتن بنماید. البته بدیهی است که این دسته از مردم با چنین طرز تفکر و بینشی، مانند چارپایان بی اعتنا به حدود و قیود عالم انسان در پی ارضای هوس به هر سو می تازند و بی باک از قهر خدا و کیفر روز جزا، دست به هر کار حرام از زنا و شرب خمر و هزاران ناپاکی دیگر می زنند: «یتمتعون و یأکلون کما تأکل الانعام» (محمد /12)، «بهره می برند و می خورند آنچنان که چارپایان می خورند»، و مع الوصف اعتقادشان این است که به معنای صحیح از زندگی رسیده اند و عالیترین درجه ای از سعادت و خوشبختی را به دست آورده اند.
دسته ای هم می پندارند که سعادت، تنها در جمع مال و روی هم انباشتن پول است و بس لهذا روز و شب بر خود فشار آورده و تن به انواع مشاغل و کارهای پرمشقت می دهند، رنج سفرهای بری و بحری متحمل می شوند تا آنجا که سلب آسایش از جسم و روح خود نموده و از خواب و خوراک هم می افتند. گویی که لذتشان منحصر در جمع پول است و عشق ورزیدن با پول و حتی از خوردن و پوشیدن هم وحشت دارند که مبادا نقصان در خزانه ی پولشان به وجود آید. این است آدأب و دیدنشان تا روزی که به چنگال مرگ افتاده و چشم از جهان بپوشند، آنگاه آن همه جمع آورده هایشان به دست دیگران افتاده و در مسیر هوسرانی های فراوان به مصرف لذات مشروع و یا نامشروع آنان برسد.
پاره ای هم گمان می کنند که سعادت، در زبانزد مردم بودن است و مردم را به تجملات و شکوه زندگی خود متوجه ساختن و به همین جهت، تن به رنج و تعب داده و می کوشند از هر راهی که شده است اگرچه با تنگ گرفتن بر افراد و از شکم خود و آنان بریدن یا زیر بار قرض های سنگین و رسوا رفتن باشد تا لباس های فاخر بپوشند و مرکب های زیبا زیرپا آورند و ساختمان های خود را تا آنجا که در چشم انداز مردم است مزین و عالی بسازند تا به مردم بنمایانند که آری آنان نیز از پیش افتادگانند و با اغنیا و ثروتمندان داعیه ی همعنانی و همطرازی دارند.
گروهی دیگر گمان کرده اند که عز و شرف در تسلط یافتن بر مردم است و بشر را زیر یوغ اطاعت و انقیاد آوردن و آنان را مسخر فرمان خود ساختن و لذا این دسته نیز از راه های گوناگون در پی تحصیل جاه و مقام و منصب برمی آیند و به تمام قوا می کوشند تا نفوذ و قدرتی به درست آورند و بر جمعی سروری نمایند و پیوسته از اتساع دامنه ی استخدام خود درباره ی آدمیان مسرور گشته و همین را غایت آمال آرزوهای دنیایی خود می دانند. اینها که گفته شد، طرز تفکر انسان هایی است که فریب دنیا خورده و در گرداب هلاکتبار هوس افتاده اند، اگرچه این فریب خوردگان منحصر در همین چند فرقه ای که نشان دادیم نمی باشند و متجاوز از هفتاد فرقه ممکن است احصاء شوند که جملگی رو به ضلالت رفته و جمعی را هم به گمراهی کشیده اند، اما طوایف دیگری هم هستند که به شکل «معرض» از دنی تجلی کرده و از راه دیگری به دام ابلیس افتاده اند و از صراط مستقیم حق منحرف گردیده اند: طائفه ای به گمان اینکه دنیا، خانه ی «محنت» است و تخلص از آن، موجب نیل به دار سعادت، صلاح خود را در این می بینند که تن به مرگ داده و خود را به نحوی بکشند تا به سعادت برسند. به این جهت طوایفی از «عباد» هند، در میان آتش فرو می روند و خود را می سوزانند. جمع دیگری می گویند: نه، خودکشی راه خلاصی نیست، بلکه باید در نابود ساختن و از بین بردن آنچه که از صفت بشری است کوشید و آنها را از صفحه ی دل به کلی ریشه کن نمود تا روی سعادت دید و لذا به رغم خود دست به ریاضات و مجاهدات شاقه ای می زنند و چنان بر خود فشار می آورند که بعضی از شدت رنج و تعب می میرند و بعضی دیوانه می شوند و برخی مبتلا به بیماری ها می گردند. جمعی هم که می بینند از بین بردن صفات بشری ممکن نیست، اساسا برنامه های شرع را بی اصل و دروغ انگاشته و سر از کفر و الحاد در می آورند. عده ای هم می اندیشند که خدا مستغنی از عبادت بندگان است، نه از اطاعت مطیعان نفعی و نه از عصیان عاصیان ضرری عائد او می گردد و لذا با این فکر شوم، اباحی مذهب می شوند و بساط شرع حدود خدا را در هم پیچیده و از نو «هوی» را بنده می شوند و در مسیر اشباع هوس های نفس بداندیش، آزاد و مطلق العنان می گردند و جالب اینکه همین را حاکی از صفای توحید دانسته و رمز کمال معرفت درباره ی حق می شمارند؟
دسته دیگری هم می پندارند که مقصود از عبادت، تحصیل معرفت است و بعد از حصول معرفت، دیگر حاجتی به عبادت نمی ماند که پس از «وصال» استغنای از وسیله، مسلم است. به همین جهت، دست از کار و عبادت کشیده و این چنین وانمود می کنند که تکالیف مربوط به کار و عبادت، درباره ی عوام مردم است. اما عارفان واصل! به مقامی از معرفة الله و شناسایی حضرت حق رسیده اند که شأنشان اجل و ارفع از این است که مکلف به «کار» و «موظف» به «عبادت» گردند. اینهاست مشاغل و حرفه هایی که از سه احتیاج اولی انسان (نیاز به خوراک و پوشاک و مسکن) ریشه گرفته و کم کم انشعابات فراوان به وجود آورده است و سرانجام آدمیزاگان را با عقاید و آراء گوناگون، چنان مستغرق در بحر «کار» و سرگرم تأمین معاش ساخته است که بیچارگان، از حقیقت معنای زندگی و مقصود واقعی از آن و عاقبتی که در پیش دارند به کلی بی خبر افتاده اند و قهرا بر اثر دلبستگی و علاقه ی قلبی به مواد زمینی، انواع صفات زشت از کبر و بخل و حرص و طمع، سوء ظن و ریاء و نفاق و حسد در روحشان پدید آمده است و هم در نتیجه اشتغال بدنی به اصلاح آن مواد زمینی و از دیاد «کار» و «عمل» گرفتار مظالم گوناگون و اجحافات و جور و ستم های فراوان گردیده اند و مآلا به جای اصلاح صحنه ی حیات، در افساد آن می کوشند و مسیر زندگی را به جای اینکه هموارتر سازند، دشوارتر می گردانند. در صورتی که اگر پی به موفقیت خود در عالم هستی می برند و ماهیت «دنیا» و غایت مقصوده ی از خلقت آن را می شناختند، این چنین خود را سرگرم خوض در مشاغل دنیا نمی ساختند، بلکه اکتفاء به مقدار رفع حاجت از آن نموده و آنگاه با قلبی فارغ از هم دنیا به یاد خدا و به تأمین حیات آخرت می پرداختند. ولی چون بر اثر جهل به موقعیت خود و نشناختن ماهیت دنیا نخواسته اند اکتفاء به قدر ضرورت نمایند و از طرفی هم زاید بر مقدار ضرورت، دارای انتها و حد معینی نمی باشند تا آدمی به آنجا رسید توقف کرده و از دنیا طلبی و وسعت دادن به میدان «عمل» دست بردارد و لذا «هوس» به صورت «حاجت» تجلی کرده و از تکثر «حاجت»، تکثر «شغل» اقتضا یافته و همچنان مشاغل گوناگون به دنبال هم به وجود آمده است و مآلا تمام عمر بشر در میان هموم بی حد و حصر زندگی موقت دنیا به تباهی کشیده و طبعا زمینه برای هلاک و شقاء جاودان مهیا گردیده است.
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی – تفسیر سوره قیامت – از صفحه 407 تا 411
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها