غدیریات سید حمیری (محب شیعه)

فارسی 9867 نمایش |

غدیریه 10

لأم عمرو باللوى مربع *** طامسة أعلامها بلقع
تروع عنها الطیر وحشیة *** و الوحش من خیفته تفزع
رقش یخاف الموت من نفثها *** و السم فی أنیابها منقع
برسم دار ما بها مؤنس *** إلا صلال فی الثرى وقع
لما وقفت العیس فی رسمها *** و العین من عرفانه تدمع
ذکرت من قد کنت ألهو به *** فبت و القلب شج موجع
کأن بالنار لما شفنی *** من حب أروى کبدی تلذع
عجبت من قوم أتوا أحمدا *** بخطة لیس لها موضع
قالوا له لو شئت أعلمتنا *** إلى من الغایة و المفزع
إذا توفیت و فارقتنا *** و فیهم فی الملک من یطمع
فقال لو أعلمتکم مفزعا *** کنتم عسیتم فیه أن تصنعوا
صنیع أهل العجل إذ فارقوا *** هارون فالترک له أوسع
و فی الذی قال بیان لمن *** کان إذا یعقل أو یسمع
ثم أتته بعد ذا عزمة *** من ربه لیس لها مدفع
بلغ و إلا لم تکن مبلغا *** و الله منهم عاصم یمنع
فعندها قام النبی الذی *** کان بما یؤمر به یصدع
یخطب مأمورا و فی کفه *** کف علی ظاهر تلمع
رافعها أکرم بکف الذی *** یرفع و الکف التی ترفع
یقول و الأملاک من حوله *** و الله فیهم شاهد یسمع
من کنت مولاه فهذا له *** مولى فلم یرضوا و لم یقنعوا
فاتهموه و حنت فیهم *** على خلاف الصادق الأضلع
و ضل قوم غاظهم فعله *** کأنما آنافهم تجدع
حتى إذا واروه فی لحده *** و انصرفوا عن دفنه ضیعوا
ما قال بالأمس و أوصى به *** و اشتروا الضر بما ینفع
ترجمه: «ام عمرو» را در «لوى» جایگاه بى آب و گیاهى است که نشانى از آن به جاى نمانده است. پرندگان به وحشت از کنار آن مى گذرند، و وحشیان از ترس آن مى غرند. مارهائى در آن جا است که مرگ از دم آنها مى ترسد و در نیش هاى خویش زهر آماده دارند. اثر خانه اى در آنجا است که مونسى جز مارهاى سرخ به خاک نشسته ندارد آنگاه که شتران را در آنجا نگه داشتم و چشمم از دیدن آن به اشک نشست، بیاد دلبرى افتادم که دل به مهرش بسته بودم، پس شب را با دلى غمزده و دردناک به روز آوردم. عشق اردى چنانم نحیف کرده است که گوئى از مهر او دل بر آتش دارم. از گروهى در شگفتم که در سرزمینى بى جایگاه، به خدمت پیغمبر آمدند. و گفتند: اگر مصلحت مى دانى، ما را آگاه کن که سرانجام کار رهبرى با کیست؟ و آنگاه که تو در گذرى و از ما جدا شوى، فریاد رس ما که خواهد بود و در میان اینان، کسانى بودند که طمع ملکدارى داشتند. پیغمبر فرمود: اگر آشکارا شما را آگهى دهم، بیم آن است که همان کارى کنید که گوساله پرستان در تنها گذاشتن هارون، کردند پس نگفتن سزاوارتر است. در آنچه پیغمبر فرمود، براى مردم خردمند و شنوا، نکته ها است. پس از آن، از جانب پروردگار فرمان قاطعى به وى رسید که راه بازگشت نداشت. و آن چنین بود تبلیغ ولایت کن که اگر نکنى، رسالت را به پایان نبرده اى. و خدا نگهدار و نگهبان تو است. در آن هنگام، پیغمبر که همیشه به امر خداى خویش سخن مى گفت، به پا خاست. و بنابر مأموریت، خطبه خواند و دست على را بى پرده و آشکار به دست گرفت و آن را بلند کرد، چه مبارک دستى که بلند کرد و چه بزرگ دستى که بلند شد. آنگاه، در حالی که فرشتگان گردش را گرفته بودند، و خداوند نیز شاهدى شنوا بود، چنین فرمود: «هر کس من سرور اویم، این على مولاى او است» اما آنها به این کار خشنود نبودند و خرسند نگردیدند.» پس:
کرده تکذیبش نگردیده خجل *** بر خلاف قول حقش بسته دل
رین بگردیده است جمعى سینه داغ *** فیل بى خرطوم، مرد بى دماغ
تا که کردندش بر آن تربت، نهان *** فارغ از دفنش شدند آن ناکسان
جمله ضایع کرده پند روز پیش *** با ضرر تبدیل کرده، نفع خویش

پیامد شعر

فضیل رسان گفت: به خدمت جعفر بن محمد (ع) رسیدم تا وى را به شهادت عمش زید تعزیت گویم. پس از آن گفتم: شعر سید را برایتان نخوانم؟ فرمود: بخوان و من قصیده اى را خواندم که در آن مى گوید:
فالناس یوم البعث رایاتهم *** خمس فمنها هالک أربع
قائدها العجل و فرعونهم *** و سامری الأمة المفظع
و مارق من دینه مخرج *** أسود عبد لکع أوکع
و رایة قائدها وجهه *** کأنه الشمس إذا تطلع
پنج رایت چون قیامت شد بپا است *** چهار رایت زاهل حرمان و جفا است
هست اول، رایتى از کافرى *** رایت فرعون و قوم سامرى
و آن دوم را هست پیش آهنگ او *** مرد نادان لئیم تیره رو
رایت پنجم ز شیر حق على است *** کز فروغش صبح روشن منجلى است
پس از پشت پرده ها، بانگ شیون شنیدم، و امام فرمود: «گوینده این شعر کیست؟» گفتم: «سید (حمیرى)» فرمود: «خدایش رحمت کناد،» گفتم: «قربانت گردم، دیدمش که شراب مى نوشید.» فرمود: «خدایش رحمت کناد. چه براى خداوند مانعى ندارد، که او را به آل على ببخشد. به راستى که گامى از دوستدار على (ع) نمى لغزد، مگر آنکه قدم دیگرش ثابت مى ماند.»
ابوالفرج این روایت را همچنین در صفحه 241 جلد 7 اغانى، آورده و در آنجا است که امام پرسید: «شعر از کیست؟» گفتم: «از سید (حمیرى) است.» جویاى حال او شد. درگذشتش را به امام اعلام کردم، فرمود: «خدایش رحمت کند.» گفتم: «در روستائى دیدمش که نبیذ مى خورد،» فرمود: «مقصودت شراب است؟» گفتم: «آرى،» فرمود: «گزارش گناهى به پیشگاه خدا نمى رسد مگر اینکه به خاطر محبت على از آن مى گذرد.»
«حافظ مرزبانى» در «اخبارالسید»، از فضیل روایت کرده است که گفت: «پس از کشته شدن «زید» به خدمت ابى عبدالله امام صادق (ع) رسیدم و حضرت مى گریست و مى فرمود: «خدا رحمت کند زید را که دانائى درستکار بود و اگر عهده دار کارى مى شد، وضع و موقعیت آن کار مى دانست.» گفتم: «شعر سید را برایتان بخوانم؟» فرمود «کمى درنگ کن» آنگاه دستور داد پرده ائى بیاویزند. پرده کشیده شد و درهائى غیر از در نخستین باز شد و امام فرمود «بخوان هر چه به یاد دارى.» و من خواندم:
لأم عمرو باللوى مربع *** طامسة أعلامها بلقع
مرزبانى 13 بیت را یاد کرده است. پس از پشت پرده، بانگ شیون را شنیدم و زنها مى گریستند و امام مى فرمود: «سپاس بر تو اى ابراهیم با این سخنت!» گفتم: «سرور من وى (سید حمیرى) نبیذ مى خورد.» فرمود: «چنین کسى را توبه در مى یابد و بر خدا، دشوار نیست که گناهان دوست و ستایشگر ما را بیامرزد.»
«کشى» این روایت را، با تغییر کمى در بعضى از الفاظ آن، در صفحه 184 رجالش آورده است.

روایت ابوالفرج

«ابوالفرج» در صفحه 251 جلد 7 اغانى از «زید بن موسى بن جعفر» روایت کرده است که گفت: پیغمبر خدا (ص) را در خواب دیدم، مردى که جامه اى سپید به تن داشت در خدمتش نشسته بود. به آن مرد نگاه کردم و او را نشناختم. در این هنگام پیغمبر روى به او آورد و فرمود: سید بخوان برایم سروده ات را که با این مصرع شروع مى شود:
لأم عمرو باللوى مربع *** طامسة أعلامها بلقع
و او تمام قصیده را بى آنکه بیتى از آن بیندازد، خواند و من همه را در عالم خواب از حفظ کردم.
ابواسماعیل گفته است: «زید بن موسى خواننده اى خوش آهنگ بود، اما هر گاه این قصیده را مى خواند آهنگى در آن به کار نمى گرفت و به آواز نمى خواند.» این حدیث را مرزبانى نیز در «اخبارالسید» آورده است. و در صفحه 279 جلد 7 اغانى از «ابى داود مسترق» نقل شده است که وى از قول خود سید گوید: که وى پیغمبر را در خواب دیده و حضرت امر فرموده اند که شعرى بخواند و او، قصیده
لأم عمرو باللوى مربع *** طامسة أعلامها بلقع
را خوانده و به اینجا رسیده است که:
قالوا له لو شئت أعلمتنا *** إلى من الغایة و المفزع
و پیغمبر فرموده اند: «بس است!» آنگاه دست سید را به دست گرفته و گفته اند: «به خدا سوگند، آنها را آگهى دادم.» «شریف رضى» در «خصائص الائمة» گفته است: آورده اند که «زید بن موسى بن جعفر بن محمد (ع)» رسول خدا (ص) را در خواب دید و گوئى آن حضرت با امیر مومنان (ع) در جایگاه بلند ایوان مانندى که بر آن نردبانى نهاده بودند نشسته اند. در این هنگام خواننده اى این قصیده «سید بن محمد حمیرى» را که مطلعش این است
لأم عمرو باللوى مربع *** طامسة أعلامها بلقع
مى خواند، تا به اینجا مى رسید که:
قالوا له لو شئت أعلمتنا *** إلى من الغایة و المفزع
پیغمبر خدا (ص) نگاهى به امیر مؤمنان مى اندازد و لبخندى مى زند، و مى فرماید: «مگر اعلام نکردم؟ مگر اعلام نکردم؟ مگر اعلام نکردم؟» سپس به زید، مى فرماید: «تو به تعداد پله هائى که بالا آمدى (هر پله اى یک سال) عمر مى کنى.» زید گوید: «پله ها را بر شمردم نود و اندى بود.» و زید نود و اندى زندگى کرد و همراست که ملقب به «زیدالنار» است.
«علامه مجلسى» در صفحه 150 جلد 11 «بحارالانوار» گفته است: در برخى از تالیفات اصحابمان دیدم که به اسناد خود از «سهل بن ذبیان» روایت کرده اند که گفت: روزى شرفیاب محضر على بن موسى الرضا (ع) شدم، پیش از آن که کسى به خدمتش در آید. به من فرمود: «آفرین به تو اى پسر ذبیان! هم اکنون فرستاده ما مى خواست به نزدت آید و تو را به محضر ما آرد.» گفتم: «براى چه کارى؟ اى پسر پیغمبر خدا!» فرمود: «براى خوابى که دیشب دیده ام و پریشان و نگرانم کرده است.» گفتم «انشاء الله تعالى خیر است.» فرمود: «اى فرزند ذبیان! در خواب دیدم که گوئى نردبانى براى من گذاشته اند که 100 پله دارد و من تا آخرین پله آن بالا رفتم.» گفتم: «سرور من! تو را به درازى عمر تهنیت مى گویم، چه بسا که صد سال زندگى کنى.» امام فرمود: «هر چه خدا خواهد، شدنى است.» سپس فرمود: «اى پسر ذبیان! چون به آخرین پله نردبان بر آمدم، دیدم که گوئى به گنبدى خضراء در آمدم که برونش از درونش نشان مى داد دیده مى شد و جدم رسول خدا را نشسته دیدم. در جانب راست و چپ ایشان، دو جوان زیبا را دیدم که نور از رویشان مى درخشید. زن و مردى آراسته خلقت را نیز دیدم که در خدمتش نشسته بودند. مردى نیز پیش روى پیغمبر ایستاده بود و چنین مى خواند:
لأم عمرو باللوى مربع *** طامسة أعلامها بلقع
چون پیغمبر مرا دید، فرمود: «آفرین به تو فرزندم، اى «على بن موسى الرضا» بر پدرت على (ع) سلام کن.» من بر او سلام کردم، پس فرمود: «بر مادرت فاطمه زهرا (ع) نیز درود بفرست.» بر او نیز سلام کردم پس فرمود: «بر پدرانت حسن و حسین نیز سلام کن.» بر آن دو نیز سلام کردم آنگاه فرمود: «بر شاعر و ستایشگر ما در سراى دنیا، سید اسماعیل حمیرى نیز درود بفرست.» من بر او نیز سلام کردم و نشستم پس پیغمبر روى به سید اسماعیل آورد و فرمود: «انشاء قصیده اى را که به آن مشغول بودیم، اعاده کن.» و او به خواندن پرداخت که: "لام عمرو باللوى مربع." و پیغمبر گریه کرد و چون به اینجا رسید که: "و وجهه کالشمس تطلع" «پیغمبر» و «فاطمه» و همه کسانى که با او بودند، گریستند. و چون به این بیت رسید که:
قالوا له لو شئت أعلمتنا *** إلى من الغایة و المفزع
پیغمبر، دستها را بلند کرد و گفت: «خداوندا! تو بر من و بر آنها گواهى که آنان را آگاهى دادم که سرانجام رهبرى و فریادرس واقعى على بن ابیطالب است.» و به على که پیش رویش نشسته بود، اشارت کرد.»
على بن موسى الرضا فرمود: «چون سید اسماعیل حمیرى، انشاد قصیده را بپرداخت، پیغمبر روی به من آورد و فرمود: اى على بن موسى! این قصیده را حفظ کن، و شیعیان ما را نیز به حفظ آن فرمان ده و به آنها اعلام کن که: هر کس، این قصیده را از حفظ کند و همواره بخواند، من در پیشگاه خداوند تعالى، بهشت را براى او ضمانت مى کنم. امام رضا (ع) فرمود: پیغمبر پیوسته قصیده را بر من تکرار فرمود تا آن را از حفظ کردم و قصیده این است.» (سپس تمام قصیده را یاد کرده است.)
امینى گوید: «این خواب را قاضى شهید مرعشى در صفحه 436 «مجالس المؤمنین» به نقل از رجال «کشى» یاد کرده است ولى در نسخه چاپى رجال «کشى» نیست و شاید قاضى بر نسخه کامل اصلى رجال آگاهى داشته و جریان خواب را در آنجا دیده است. «شیخ ابوعلى» نیز در صفحه 143 رجالش (منتهى المقال) از «عیون الاخبار» شیخ صدوق نقل کرده است و شیخ معاصر در صفحه 59 جلد 1 «تنقیح المقال» و سید «محسن امین» در صفحه 17 جلد 13 «اعیان الشیعه»، از او پیروى کرده اند و ما در نسخه خطى و چاپى «عیون» آن را نیافتیم شیخ ما، مولا «محمد قاسم هزار جریبى» نیز این خواب را در شرح قصیده اش روایت کرده، و سید زنوزى نیز در روضه نخستین کتاب بزرگ و والاى «ریاض الجنة» خود آن را آورده است «سید محمد مهدى» نیز در آخر کتاب ریاض المصائب خود به نقل روایت خواب پرداخته است.»

شروح قصیده

این قصیده عینیه را، گروهى از اعلام طایفه شرح کرده اند که از آن جمله اند:
1- شیخ «حسین بن جمال الدین خوانسارى» درگذشته به سال 1099 ه.
2- میرزا «على خان گلپایگانى» شاگرد علامه مجلسى.
3- مولا «محمد قاسم هزار جریبى» که پس از سال 1112 درگذشته، و کتابى در شرح قصیده تصنیف کرده است به نام «التحفة الاحدیة». این شرح در نجف اشرف یافت مى شود.
4- «بهاء الدین محمد پسر تاج الدین حسن اصفهانى» مشهور به فاضل هندى، زاده 1062، و درگذشته 1135 ه.
5- حاج مولا «محمدحسین قزوینى» درگذشته در قرن 12.
6- حاج مولا «صالح بن محمد برغانى».
7- حاج میرزا «محمدرضا قراچه داغى تبریزى» که در سنه 1289 ه از شرح قصیده فراغ یافته و این شرح در سنه 1301 ه در تبریز به چاپ رسیده است.
8- «سید محمد عباس پسر سید على اکبر موسوى»، درگذشته به سال 1306 ه که یکى از شعراء غدیر در قرن چهاردهم است.
9- «حاج مولى حسن پسر حاج محمد ابراهیم» پسر «حاج محتشم اردکانى»، درگذشته 1315 ه.
10- شیخ «بخشعلى یزدى حائرى» درگذشته به سال 1320 ه.
11- «میرزا فضعلى» پسر «مولى عبدالکریم اروانى» تبریزى درگذشته به سال 1330 ه و اندى، مؤلف «حدائق العارفین».
12- «شیخ على بن على رضا خوئى» درگذشته به سال 1350 ه.
13- «سید انور حسین هندى» درگذشته به سال 1350 ه.
14- «سید علی اکبر» پسر «سید رضى رضوى قمى» زاده سنه 1317 ه.
15- «حاج مولا على تبریزى» مؤلف «وقایع الایام» که به چاپ رسیده است. و گروهى از علماء و ادباء، این قصیده را تخمیس کرده اند که از آن جمله اند: شیخ ما حر عاملى، صاحب کتاب «وسائل الشیعه». و حفید او، شیخ عبدالغنى عاملى، مقیم بصره و متوفى در آن و مطلع تخمیس او این است.
جوى به کأس الأسى أجرع *** صرفا و أجفانی حیا تدمع
فاسمع حدیثا بالأسى مسمع *** لأم عمرو باللوى مربع
و از این دسته است، «شیخ حسن بن مجلى الخطى» و اول تخمیسش چنین است:
لا تنکروا إن جیرتی أزمعوا *** هجرا و حبل الوصل قد قطعوا
کم دمنة خاویة تجزع *** لأم عمرو باللوى مربع
کانت بأهل الود إنسیة *** تزهو بزهر الروض موشیة
فأصبحت بالرغم منسیة *** تروع عنها الطیر وحشیة
و از این گروه است «سید ما سید على نقى نقوى هندى» که سر آغاز تخمیسش چنین است:
أ تنطوی فوق الأسى الأضلع *** صبرا و ترقا منی الأدمع؟
و ذاک حیث الظعن قد أزمعوا *** لأم عمرو باللوى مربع
قد ذاکرته السحب وسمیة *** و لاعبته الریح شرقیة
لأرسم أصبحن منسیة *** تروع عنها الطیر وحشیة
 

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 2 صفحه 317، جلد 4 صفحه 61

ابوالفرج اصفهانی- الاغانى- جلد 7 صفحه 261 – 272 - 295

محمدبن عمران مرزبانی- أخبار السیِّد الحمیری- صفحه 159- 161

شیخ کشی- رجال الکشّی- جلد 2 صفحه 570 رقم 505

سید رضی- خصائص الأئمة- صفحه 44- 45

ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب نسائی- خصائص أمیر المؤمنین- صفحه 9- 11

محمدباقر مجلسی- بحار الأنوار- جلد 47 صفحه 328- 333

سید نورالله حسینی شوشتری- مجالس المؤمنین- جلد 2 صفحه 508- 509

محمّد بن إسماعيل المازندراني- منتهى المقال- صفحه 122

عبدالله مامقانی- تنقیح المقال- جلد 1 صفحه 143

محمدمهدی التنکابنی- ریاض المصائب- صفحه 475- 479

سیدمرتضی علم الهدی- الذریعة- جلد 6 صفحه 289 رقم 155

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد