موجود بودن همیشگی اشیاء در جهان هستی
فارسی 3754 نمایش | ما که از مادر متولد شدیم و دورانی را طی نمودیم یکی پس از دیگری، تمام این صور مختلف و حالات متفاوت، در عالم واقع و عالم هستی موجود است؛ تا مدرسه رفتیم، جوان شدیم، پیر شدیم، و به مرحله موت نزدیک می شویم، و از این دنیا میرویم، تمام این تغیرات و تبدلات در عالم واقع و در جهان نفس الامر و هستی موجود است ولی ما اطلاع نداریم. چرا؟ برای اینکه ما موجودی هستیم زمانی، و موجودی هستیم مکانی؛ چون از آثار و شرائط تشخص طبیعت ما زمان است و مکان است، و یکی از اعراض تسعه که بر جوهر وجود ما عارض شده است أین (مکان) و یکی دیگر متی (زمان) است. یعنی چون تشخص فعلی ما منوط به زمان و مکان است، پس ما این زمان حال را ادراک می کنیم؛ زمان و مکان هر دو از شرائط تشخص بوده و بنابراین موجودیت فعلیه و شخصیت طبیعی ما به این دو قائم است.
بنابراین از جلوی دیدگان، دیروز رفت، پریروز رفت، آن مکان هائی که در دنیا موجود است غیر از مکان ما و چیزی که بدن ما شاغل آنست، همه از ما دور و مهجورند؛ و در امکنه ای که دیروز و پریروز در آنجا بودیم الان دیگر آنجا نیستیم و نمی توانیم بوده باشیم. ولی اینکه میگوئیم: رفت، معنایش این نیست که نابود شد، هلاک و معدوم شد و در عالم وجود گم شد؛ بلکه همه به جای خودش هست؛ ما را از آنجا و از آن زمان برداشتند و روی قطعات زمان جلو آوردند تا اینکه به این نقطه از زمان و در این مکان نشاندند، و آنچه گذشت از نظر ما پنهان شده و از ادراک و احساس ما مخفی است.
بنده حقیر با این تشخص و با قید تحیز در این مکان و با قید موجودیت در این زمان، الان مشهود برای تمام حضار این مجلس هستم، در مرأی و منظر و مسمع شما هستم، و در این مسأله شکی نیست. ساعت قبل من، الان نیست؛ ولی ساعت قبل من در ساعت قبل هست. امروز من که گذشت، در این لحظه نیست، ولی امروز گذشته من در آن ظرف زمان گذشته هست، و دیروز من و پریروز من و ماه گذشته من و سال گذشته من، همینطور بروید بطرف عقب، هر کدام از آن تشخص ها و خصوصیت ها در آن زمان و در آن مکان و مقارن با آن اعراض و خصوصیات، در جهان هستی و عالم واقعیت و حقیقت موجود است؛ غایة الامر، منتهای ادراک و نحوه تعقل بطوری نیست که الان بتوانیم زمان سابق را ادراک کنیم و یا زمان لاحق را بیابیم؛ وگرنه همه و همه در عالم هستی و جهان وجود و تکوین موجود و حاضر است.
برای روشن شدن این مطلب یک مثال میزنیم: شما فرض کنید: یک ریسمان ده متری را برداشته و هر یک متر از آن را به یک رنگ مخصوصی در بیاورید! مثلا اولش را رنگ سفید و دومش را سیاه و سومش را سبز و همینطور تا آخر ریسمان. یک ملخ و یا یک مورچه که فقط جلوی خودش را می بیند و قدری از اطراف خودش را، در لب این ریسمان قرار دهید! این ملخ یا مورچه، چه می بیند؟ فقط ریسمان سفید را می بیند و دیگر چیزی نمی بیند، چون مد شعاع دیدگانش آنقدر تیز و حاد نیست که بتواند تا آخر ریسمان را با رنگ های مختلف آن ببیند و حتی در پشت این یک متری که رنگ سپید دارد، رنگ سیاه را هم نمی بیند. ریسمان را آهسته از جلوی چشم این حیوان عبور دهید، بطوریکه رنگ سفید بگذرد و رنگ سیاه در برابر چشمانش قرار گیرد، در این حال چه می بیند؟ فقط و فقط رنگ سیاه را می بیند. اگر از او بپرسیم ریسمان سفید چه شد؟ میگوید: گم شد و فانی و ضایع شد، هرچه به اینطرف و آنطرف نظر میکند دیگر ریسمان سفیدی نمی بیند، و نه ریسمان سبزی که بعد از این قطعه مقابل قرار دارد. او میگوید غیر از ریسمان سیاه هیچ چیز در عالم نیست.
و چون ریسمان را قدری به جلو ببریم که قطعه سبز در مقابل او واقع شود میگوید: آن ریسمان سیاه معدوم شد و هلاک شد و اینک غیر از ریسمان سبز مطلقا چیزی نیست؛ و از این به بعد هر چه ریسمان را به جلو ببریم و رنگ های دیگر در برابر او قرار گیرد، او همان رنگ را موجود و دیگر رنگ ها را -چه در اینطرف ریسمان و چه در آنطرف ریسمان- مطلقا انکار میکند؛ رنگ هائی را که سابقا ندیده است بطور کلی منکر است و رنگ هائی را که دیده و از نظر او گذشته و پنهانست همه را معدوم و هالک می داند.
اگر به او بگوئیم: آن رنگ ها چه شد؟ میگوید: معدوم شد و از بین رفت. اگر بگوئیم: هست، میگوید: نیست. میگوئیم: به چه دلیل نیست؟ میگوید: چون من هر چه چشمهای خود را باز میکنم و به اینطرف و آنطرف میدوزم و خیره می شوم اصلا ریسمانی غیر اینکه الان در برابر من است نمی بینم.
ملخ یا مورچه چون روی ادراکات خودش گفتگو دارد راست میگوید: نمی بیند، چون ادراکش فقط مد بصر اوست، مثلا به اندازه دیدن یک متر است؛ اما شما یک چشم می اندازید علاوه بر ده متر، صد متر و هزار متر طرفین این ریسمان را هم می بینید؛ تمام این ریسمان که دارای الوان مختلف است، در آن واحد و در لحظه واحد در پیش شماست؛ شما نمی توانید بگوئید: آن ریسمان سفید گم شد، زرد گم شد، سیاه گم شد؛ همه هست و ادراک شما بر همه سیطره دارد و هیمنه دارد بر تمام اجزاء وجودی این ریسمان.
پشه کی داند که این باغ از کی است *** کو بهاران زاد و مرگش در دی است
میفرماید: این پشه که در بهار متولد میگردد و از تخم بیرون می آید و در دی ماه می میرد، حال که در این باغ می پرد، از اصل و اساس این باغ کجا خبر دارد؟ این باغ را کی ترتیب داده اند؟ و درخت ها را در صد سال قبل کاشته اند و قنات را در دویست سال قبل جاری کرده اند؛ و کجا خبر دارد از آینده این باغ که چند صد سال دیگر و یا هزار سال دیگر عمر میکند؟ پشه فقط به موازات زندگی خود از باغ خبر دارد.
منـابـع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 6- صفحه 98 تا 102
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها